ضامن آهو
07 اسفند 1392 توسط كاظمي
آقای من
من نه کودک بیماری دارم که شفایش راازشمابخواهم نه بدخواه کینه توزی که هدایتش را ،نه بدهکاران پشت درخانه ام صف کشیده اندکه گشایشی طلب کنم ونه نان شب را درمانده ام که بخشایشی بخواهم ،نه غریبی درسفردارم که سلامتش راخواستارباشم ونه اسیری درزندان که آزادیش رابطلبم ،می بینی آقاچقدردستم خالی است ازبهانه !
می خواهی دربزرگی رابکوبی ،آن هم دربزرگی که دلهای گرفتاربزرگی که دلهای گرفتاربسیاری آن طرفش سالها به انتظار می نشینند ،باید بهانه ای داشته باشی.بی بهانه بروی میان آن همه فریاد واشک بگویی برای چه آمده ام؟آمده ام تابیماران دم مرگ را،جگرهای سوخته را وچشم های به در دوخته را رهاکنی ویک لحظه مرا نگاه کنی تاخورشید شوم؟می دانم آغوشت بزرگ است آقا،می دانم….